آثار منفی طلاق بر کودکان
فهرست مطالب
چکیده
|
3
|
مقدمه
|
4
|
1- طلاق چیست؟
|
5
|
2- ابعاد مختلف آسیب های ناشی از طلاق
|
6
|
1-2- طلاق عاطفي
|
6
|
2-2- طلاق اقتصادي
|
7
|
3-2- طلاق قانوني
|
7
|
4-2- طلاق توافقي والدين
|
7
|
5-2- طلاق اجتماعي
|
7
|
6-2- طلاق رواني
|
7
|
3- بچههاي طلاق، قربانيان ناسازگاري والدين
|
9
|
4- طلاق و خانواده های ایرانی
|
11
|
5- عوامل تهدید کننده پایداری خانواده
|
13
|
1-5-اختلاف فرهنگی و طبقاتی
|
13
|
2-5- دخالت دیگران
|
13
|
3-5- مسائل اقتصادی و مالی
|
13
|
4-5- هوسرانی و ازدواج مجدد
|
14
|
6-5- سوء تفاهم ها و سوء ارتباطات
|
14
|
7-5- انتقام گیری و بهانه جویی
|
14
|
8-5- سلطه گری شوهر یا زن
|
14
|
6- آمار ها و اطلاعات موجود در رابطه با طلاق
|
15
|
1-6- بررسی وضعیت موجود طلاق
|
16
|
7- دیگر علل و عوامل مؤثر بر طلاق
|
17
|
1-7- عوامل اقتصادی مؤثر بر طلاق
|
17
|
2-7- عوامل شخصیتی مؤثر بر طلاق
|
18
|
3-7- عوامل ارتباطی بین طرفین
|
18
|
4-7- عوامل اجتماعی مؤثر بر طلاق
|
18
|
8-آثار و پیامدهای ناشی از طلاق
|
19
|
9-چالش ها، تهدیدها و عوامل تسهیل کننده طلاق
|
20
|
1-9- راهکارهای حقوقی
|
21
|
2-9- راهکارهای آموزشی ـ فرهنگی
|
22
|
3-9- راهکارهای اجرایی
|
22
|
سخن آخر
|
24
|
منابع
|
25
|
چكيده:
طلاق در لغت به معنی گشودن گره و رها کردن است و در زندگی زناشویی طلاق یعنی از هم پاشیده شدن زندگی یا از بین رفتن تعادل در زندگی و پدیدار شدن رنج و عذاب برای فرزندان.
تبعات طلاق منحصربه خانواده نیست بلکه باعث متزلزل شدن جامعه نیز می شود. امروز ما شاهد روند روبه رشد این معضل اجتماعی هستیم و خانواده که اصلی ترین نهاد اجتماعی است در معرض پیامدهای ناگوار پدیده طلاق قرار دارد.
در اين تحقيق سعي براين شده است نگاهی هرچند مختصر به این پدیده اجتماعی انداخته و در مورد برخی از آسیب های فردی و اجتماعی وارده از سوی آن به بحث و گفتگو بپردازیم و با این امید که در آینده شاهد کاهش میزان طلاق و از هم پاشی کانون خانواده ها باشیم.
مقدمه:
ضعف بنيه فرهنگي و عدم آگاهي و پايبندي به ايمان و تقيدات مذهبي خانوادهها، بخصوص در ميان والدين؛ به عنوان مهمترين عامل سستي روابط خانوادگي و در نتيجه افزايش طلاق در ايران اعلام شد.
معضلات اجتماعي مانند افزايش نرخ طلاق و گسترش اضطراب در ميان جوانان، اين روزها مورد بحث رسانه هاي همگاني و موضوع بسياري از همايش ها و سمينارها در سراسر کشور قرار گرفته و بسياري از آنها حاوي آمارهاي بسيار تکان دهنده اي است.
بي ترديد افزايش دامنه آفت هاي جامعه که بايد دست اندرکاران امور تعليم و تربيت و فرهنگ سازي کشور را به تامل و چاره انديشي اساسي وادارد، معلولي بيش نيست. براي تجهيز و مقابله با اين پديده هاي ناهنجار، ابتدا بايد علل و ريشه هاي بروز اين مساله مهم را شناسايي کنيم، در غير اين صورت هر راه حلي اگرچه با صرف هزينه هاي زياد، بي تاثير خواهد ماند. به اين ترتيب، درخواست طلاق هنگامي صادر مي شود که هرگونه اميد و تلاش براي دستيابي به کانون گرم زندگي مشترک بي پاسخ مي ماند و واقعيتهايي رخ مي دهد که دستيابي به آرزوها را ناممکن مي سازد و آنگاه تنها راه رهايي به جدايي ختم خواهد شد. اما روانشناسان معتقدند: زندگي مجموعه اي از افتادن ها و برخاستن ها، لذت ها و تلخکامي ها، خواب ها و بيداري هاي هدفدار است، اين که تصور کنيم همه امور بايد موافق ميل و خواسته ما تحقق پذيرد، تصويري اشتباه است.
اصولاً خانواده اي را نمي توان سراغ گرفت که در آن به هيچ وجه اختلاف فکر و سليقه وجود نداشته باشد، هر انساني ذوق و سليقه اي مخصوص به خود دارد. اما براي دستيابي به آرامش بايد اين ذوق و سليقه را به هم نزديک کرد، زيرا انسان ها تنها در سايه توافق ها مي توانند در کنار هم زندگي کنند نه اختلاف ها. از سوي ديگر، در زندگي مشترک بي اعتنايي به پيمان زندگي، خودخواهي ها و تنگ نظري ها، بي حوصلگي و بي توجهي به سرنوشت يکديگر، اختلاف در سليقه ها، فزون طلبي ها، تنوع جويي ها، عدم رعايت وظايف فرد است که "طلاق" را مي آفريند و اين پايان مشکلات نيست، بلکه سرآغاز ويراني است و معضلات جديد را به وجود مي آورد.
1- طلاق چيست؟
طلاق؛ نامي ساده و مفهومي پيچيده؛ پديدهاي منفور و نكوهش شده، اما رو به افزايش. فروپاشي نظام كوچكي كه تبعات زيادي دربر دارد و تاثيرهاي منفياش بر جامعه بويژه زنان و بچههاي طلاق غيرقابل انكار است؛ پديدهاي كه كمابيش از كنترل و پيشبيني خارج شده و جامعهشناسان را نگران كرده است.
در حقيقت همانگونه که پيوند بين افراد طبق آيين و قراردادهاي رسمي و اجتماعي برقرار مي شود. چنانچه طرفين نتوانند به دلايل گوناگون شخصيتي، محيطي و اجتماعي و … بايکديگر زندگي کنند به ناچار طبق مقررات و ضوابطي از هم جدا مي شوند .
از اين نظر خانواده همچون عمارتي است که زن و شوهر ستون هاي آن را تشکيل مي دهند و فروريختن هرستون استحکام و استواري عمارت را دچار تزلزل و گسستگي مي کند. طلاق با اين ديد، يکي از غامض ترين پديده هاي اجتماعي، ارکان خانواده را در هم ريخته و بيشتر اثرات مخرب خود را بر روي فرزندان برجاي مي گذارد. طلاق گسستن و فروپاشيدن و نابودي کانون گرم و آرامبخش زندگي است که اثرات جبران ناپذيري بر اعضاي خانواده مي گذارد.
در تحقيقي که توسط "جي هبر" (1990) صورت گرفت مشخص گرديد ازدواج هايي که به طلاق منجر شده اند، کاهش شديدي در اعتماد به نفس اعضاي خانواده به وجود مي آورد. چنين کمبودي مي تواند ماهيتي اجتماعي، رواني يا جسمي باشد. کاهش اعتماد به نفس درنتيجه طلاق منشا مهم اختلالات اعضاي خانواده در حين و بعد از طلاق مي باشد.
در اين تحقيق همچنين مشخص شد نه تنها طلاق سطح اعتماد اعضاي خانواده را کاهش مي دهد، بلکه باعث مي گردد يکي از طرفین يا هر دو به طور قابل ملاحظه اي احساس پوچي کنند. اين تحقيق مدلي را نشان مي دهد که در آن افراد از هم جدا شده به علت کاهش اعتماد محتاج همياري و کمک هستند. گذشته از اين طلاق پديده اي است که بر تمامي جوانب جمعيت يک جامعه اثر مي گذارد، زيرا از طرفي بر کميت جمعيت اثر مي نهد، يعني واحد مشروع و اساسي توليد مثل يعني خانواده را از هم مي پاشد، از طرف ديگر بر کيفيت جمعيت نيز اثر مي گذارد، زيرا موجب مي شود فرزنداني محروم از نعمت هاي خانواده تحويل جامعه گردند که احتمالاً فاقد سلامت کافي رواني در احراز مقام شهروندي يک جامعه اند. بنابراين آسيب اجتماعي ناشي از اين اقدام نه تنها متوجه اعضاي خانواده، بلکه متوجه کل جامعه و نسل آينده مي باشد .
2- ابعاد مختلف آسيب هاي ناشي از طلاق:
"پل بوهامون" نشان داده است که طلاق بدان سبب مساله غامضي است که همزمان شش بعد را در نظر مي گيرد، اين ابعاد عبارتند از:
1-2- طلاق عاطفي:
طلاق از نظر لغوي به معني رها شدن مي باشد و در اصطلاح عبارت از پايان دادن زناشويي به وسيله زن و شوهر. طلاق را اغلب راه حل رايج و قانوني عدم سازش زن و شوهر، فروريختن ساختار زندگي خانوادگي، قطع پيوند زناشويي و اختلال ارتباط والدين با فرزندان تعريف کرده اند.
زن و شوهر عواطف خود را از يکديگر دريغ مي دارند و روي از هم بر مي تابند، زيرا اعتمادشان به يکديگر و جذابيتشان براي هم به پايان رسيده است.
یکی از مهمترین انواع طلاق، طلاق عاطفی است که در هیچ کجا به ثبت نمی رسد و نمود عینی ندارد اما مهمترین نوع طلاق است که کودکان زیادی از آن رنج می برند. در چنین خانواده هایی یک تشنج روانی حکم فرماست.
این مورد مربوط به خانواده هایی است که به علت مسائل سنتی و عرفی که حاکم بر عقاید آنهاست یا برخی باورهای نادرست و نگرش های منفی جامعه نسبت به زنان مطلقه، ترس و نگرانی از تنهایی، از دست دادن فرزندان و یا ناتوانی در تامین نیازهای زندگی تصمیم می گیرند که به اجبار زیر یک سقف زندگی کنند. در چنین اوضاع نابسامانی، زن انزوا طلبی اختیار کرده و خود را شریک زندگی نمی داند و تنها به دلیل شرایط اجتماعی، خانوادگی و فرهنگی به زندگی ادامه می دهد.
بسیاری از زوج ها با هم زندگی می کنند ولی از وجود و درون هم خبری ندارند، این قطع روابط عاطفی عوامل پنهان و ناگفته های بسیار دارد.
این طلاق های عاطفی که در خیلی از خانواده ها وجود دارد را نباید دست کم گرفت. بسیاری از خانواده ها مشکلات زندگی زناشویی را به دست گذر زمان می دهند که به گفته خودشان بعدا درست می شود، بعدا با آمدن فرزند بهبود پیدا می کند، اما بی اهمیت جلوه دادن مشکلات و مسائل و موکول کردن آنها به گذشت زمان می تواند سایه مشکلات را گسترده تر کند.در جامعه امروز تعهد به زندگی برای زنان به همان شکل که برای خیلی از زنان قدیمی تر که دارای قداست و ارزش بود، همچنان قداست و ارزشمند است و اغلب زنان امروز به هیچ طریق حاضر نیستند کانون خانواده را رها کنند. در این شرایط بیشترین آسیب به روح و روان کودک وارد می شود و اوست که باید این شرایط راتحمل کند.
در این اوضاع نابسامان کودک قربانی تسویه حساب های والدین می شود.
کودکان طلاق اگر در ظاهر سالم بمانند و به معضلات اجتماعی از قبیل جرایم و جنایات، مواد مخدر و الکل و غیره کشیده نشوند باز شادی و سرزندگی خود را از دست می دهند و مسلما نمی توانند پدر و مادرانی بهتر از پدر و مادران خود برای فرزندانشان باشند. این کودکان در شرایط پیش آمده زندگی خود احساس تنهایی، سرخوردگی و بی پشتوانگی می کنند.
این موارد در جامعه ما بسیار دیده می شود، شاید بتوان گفت این موارد ذکر شده قطره ای در یک دریاست. به هرحال باید توجه داشت که جلوگیری از طلاق، شاید غیرممکن باشد اما حداقل می توان راهکارهایی جست تا به وسیله آنها بتوان از مضرات این معضل کاست. در واقع می توان اینگونه بیان کرد که ما باید بیش از هر چیز به فکر بازخوانی فرهنگ طلاق در جامعه باشیم، باید سازمان هایی شکل گیرند که بتوانند به خوبی انگیزه های طلا ق در خانواده ها را بررسی کنند و بتوانند آنها را از این کار بازدارند و نیز بتوانند به درستی ارزیابی کنند که کدامیک از والدین شایستگی قبول و نگهداری فرزند خود را می توانند داشته باشد تا حدودی با این کار بتوان از دغدغه ها و دل نگرانی های جامعه کم کرد.
به امید روزی که در مطبوعات دیگر شاهد تیترهایی مثل "به ازای هر ۴ ازدواج یک طلا ق رخ می دهد"، "افزایش ۲۰ درصدی طلاق" و "درصد افزایش بالای طلاق در ازدواج های دانشجویی"، نباشیم
2-2- طلاق اقتصادي:
وقتي خانواده اي از هم مي پاشد، تصفيه اقتصادي يعني تقسيم اموال و دارايي آنها در دو سهم ضرورت پيدا مي کند.
3-2- طلاق قانوني:
در دادگاه پايان رسمي ازدواج و همراه آن شرايط اجازه ازدواج مجدد براي طرفين اعلام مي گردد.
4-2- طلاق توافقي والدين:
تصميماتي که درباره حضانت فرزندان، ديدار بعدي آنان، مسئوليت هاي هريک از والدين از نظر مالي و تربيت کودکان و غيره اتخاذ مي گردد.
5-2- طلاق اجتماعي:
تغييراتي است که در رابطه با دوستان و آشنايان اتفاق مي افتد، به اين معنا که چون از وقوع طلاق اطلاع پيدا مي کنند، هريک به گونه اي واکنش نشان مي دهند.
6-2- طلاق رواني:
وقتي ازدواجي گسسته شد، احساس همدلي از بين مي رود و مفهوم "خود" تغيير مي کند. در اينجا طرفين بايد درک کنند که ديگر هيچ کدام يک پيوند را تشکيل نمي دهد، زيرا هريک خود را تنها مي بيند و اين تنهايي براي هريک از آنان يک "ضربه" است.
آمار رسمي طلاق نشان دهنده ميزان ناکامي زوجين در زندگي زناشويي نيست. اين آمار شامل افرادي که از يکديگر جدا زندگي مي کنند، اما به طور قانوني طلاق نگرفته اند، نمي شود. علاوه بر آن افراد زيادي وجود دارند که از زندگي مشترک خود راضي نيستند، اما به دلايل مختلف از هم جدا نمي شوند. آنها نگران پيامدهاي عاطفي، مالي، اجتماعي و فرهنگي طلاق هستند و ترجيح مي دهند به خاطر فرزندانشان به زندگي مشترک ادامه دهند. به اين ترتيب آمار رسمي طلاق در جامعه درصد ناچيزي از تعداد خانواده هايي که در شرايط “طلاق عاطفي” به سر مي برند را نشان مي دهد.
کارشناسان معتقدند عوامل مختلف اجتماعي در افزايش ميزان طلاق نقش دارد. به اعتقاد آنها به تدريج که زنان از نظر اقتصادي مستقل مي شوند آمار طلاق نيز افزايش مي يابد. با افزايش سطح درآمدها زنان مجبور به تحمل نارسايي هاي زندگي مشترک براي تامين مايحتاج اوليه زندگي خود نيستند.
محمد اکبري (آسيب شناس اجتماعي)در اين باره مي گويد: "معمولاً بيشتر ازدواج ها بر پايه عشق و علاقه صورت مي گيرد، اما هميشه آينده مطابق با آن چه فکر مي کنيم پيش نمي رود و گاهي در زندگي مشترک اتفاقاتي رخ مي دهد که باعث مي شود به ناگاه تمام تصورات ما فرو بريزد. در اين شرايط اگر دو طرف نتوانند بنا به شرايطي که وجوددارد از هم جدا شوند به ناچار مجبور خواهند شد با سخت ترين شرايط تا پايان عمر، زندگي خود را با طلاق عاطفي سپري کنند.
وي درباره عواقب چنين روندي در زندگي توضيح مي دهد: "تفاوت هاي فردي يک اصل مسلم غيرقابل انکار است که براي نظام اجتماع و طبيعت ضروري است و به پيروي از اين اصل طبيعي اگر هم بين زن وشوهر اختلاف وجود داشته باشد اين اختلاف ها مي تواند با گذشت و چشم پوشي برطرف شود. در حالي که اگر اين فاصله زياد شود عوارضي متوجه زن و مرد و فرزندان مي شود و البته اگر بالاخره جدايي رخ دهد به خصوص در ايران بيشترين عوارض جدايي را زن متحمل مي شود. آن هم به دليل نوع نگاه جامعه به قشر زن، محدوديت هاي اجتماعي و نوع نگاه مردان به زنان مطلقه، که آنها را در وضعيت دشواري قرار مي دهد که به همين دليل هم بسياري از زنان ترجيح مي دهند به زندگي مشترک ادامه دهند و با ناامني هاي رواني و اجتماعي بعد از طلاق مواجه نشوند"
به گفته اين آسيب شناس، طلاق عاطفي پديده اي فراگير در کشور است، مساله اي که به دليل محدوديت هاي اجتماعي و فرهنگي، مشکلات مالي، اجبار خانواده ها و عوامل ديگري که اجازه جدايي زن و شوهر را نمي دهد، خانواده هاي زيادي را وادار مي کند در شرايطي که زن و مرد از نظر رواني علاقه اي به ادامه زندگي مشترک ندارند، پس از يک دوره طولاني دعوا و کشمکش، از مرحله دشمني و تنفر عبور کنند و به وضعيت "بي تفاوتي" برسند. به اعتقاد وي بي تفاوتي آخرين مرحله روابط بين زن و شوهر است که در آن اصل "بود و نبود" همسر فرقي براي زوجين نمي کند بلکه مسائل جنبي ديگر زندگي ازجمله مسائل مالي و امنيت اجتماعي زن است که احساس نياز به همسر را شکل مي دهد. در چنين شرايطي ميزان ناهنجاري هاي اجتماعي افزايش پيدا مي کند و موجب به وجود آمدن ارتباطات خارج از چارچوب خانواده مي شود. ضمن آن که به گفته اکبري در مرحله طلاق عاطفي اگرچه زوجين در زير يک سقف زندگي مي کنند، ولي به لحاظ عاطفي و اجتماعي جدا هستند و در همين زمان اغلب انحرافات و آسيب هاي اجتماعي رخ مي دهد.
با توجه به مطالب ذکرشده بايد به خاطر سپرد که ارتباط، موضوعي دوسويه و جادهاي دوطرفه است. نميتوان و نبايد انتظار داشت که يکي از زوجين تحقير و تهديد کند و در عوض، انتظار لطف و محبت داشته باشد. اگر بر خانه و در خانهاي روح زندگي و جوهر معنيدار زندگي حاکم نباشد، آن زندگي، شکل زندگي دارد و خودِ زندگي نيست. بنابراين بر هر زني و هر مردي لازم است که با خود بينديشند رمز آرامش و ثبات و خوشبختي چيست؟ اين رمز کلمهاي 5 حرفي است: "تفاهم"!
تفاهم همان واژه آشنا و دوستداشتني است که بارها و بارها در زندگي خود شنيدهايم و يا به کار گرفتهايم. از بسياري از زوجهاي خوشبخت اگر پرسيده شود رمز موفقيت و آرامش در زندگيشان چيست، بيشک به عنوان کلمهاي جادويي اين کلمه را بر زبان جاري خواهند ساخت: "تفاهم" و "تفاهم". زن و مرد با هم تفاوتهايي دارند و مطلعبودن از کم و کيف اين تفاوتها راهگشاي تفاهم آنهاست. زوجين گاهي اوقات از دست شريک زندگي خود عصباني يا کلافه ميشوند. چرا که انتظار دارند همسرشان عيناً همانند خودشان باشد.
در يک کلام، شناخت خصوصيات و ويژگيهاي زنان و مردان ميتواند گستره تفاهم را در زندگي مشترک بيشتر و وسيعتر نمايد. زماني که زن و مرد قادر باشند به يکديگر احترام بگذارند و تفاوتهايشان را بپذيرند، خوشبختي نيز با تمام زيبايي و شکوهش فرصتي براي شکوفايي پيدا خواهد کرد.
3- بچههاي طلاق، قربانيان ناسازگاري والدين:
طبق آخرين آمار ارائه شده از سوي رئيس مجتمع قضايي شماره 2 خانواده، 6 ميليون زن مطلقه در كشور وجود دارد. اين به گواهي جامعهشناسان و روانشناسان، حكايت از وجود 6 ميليون زني ميكند كه هر روز با مشكلاتي تازه در جامعه دست و پنجه نرم ميكنند. از دردسرهاي اقتصادي و رفاهي گرفته تا مشكلات فرهنگي و اجتماعي. درباره وضعيت اين زنان، تحقيقات ميداني و آماري بسياري انجام شده و البته مسائلي نيز پوشيده مانده است.
در جرمشناسي آمار جنايي را بايد حدس زد، چون تنها بخشي از بزهكاران دستگير ميشوند و فقط قسمتي از حقيقت پيداست. آمارهاي ارائه شده در اين زمينه لزوما درست نيست و ميتواند خطاهايي داشته باشد.
اختلاف نظر بر سر آمارها هميشه وجود دارد؛ اما كارشناسان بر سر آسيبهايي كه طلاق يكي از دلايل آنهاست، هم عقيدهاند . ميلاني با بيان اينكه طلاق يكي از مكروهترين و منفورترين امور در دين اسلام است، ميگويد: در جوامعي كه انسانها در چارچوب ازدواج با يكديگر زندگي ميكنند، طلاق مفهوم واقعي خود را پيدا ميكند. طلاق فينفسه ممكن است مشكلي نداشته باشد؛ اما يك عامل محرك است و ميتواند زمينهساز اختلالات روحي و رواني و مشكلات اجتماعي باشد.
كودكان را قربانيان اصلي طلاق هستند طلاق والدين ممكن است زمينه تشويش روحي كودك را فراهم كند. وقتي شخصيت كودك دچار اختلال ميشود، او آماده كشيده شدن به بيراهه و انجام جرم و بزه است. درواقع طلاق والدين ميتواند عاملي زمينهساز براي بزهكاري كودكان باشد.
زنان بعد از كودكان در معرض بيشترين آسيب بعد از طلاق قرار دارند: نبود تامين اجتماعي به معناي واقعي كلمه براي زنان مطلقه، بويژه آنها كه سرپرستي فرزنداني را به عهده دارند، مشكلات بسياري براي آنها به وجود ميآورند. بعضي از زنان مطلقه در اثر فشارهاي اقتصادي و اجتماعي درگير جرايمي چون خودفروشي، قاچاق مواد مخدر و سرقت ميشوند. بسياري نيز در معرض بزههايي چون خشونتهاي جنسي، تجاوز به عنف و غيره قرار ميگيرند.
در شرايطي كه جامعه دچار آنومي شده، آمار طلاق بالا ميرود و بسياري از خانوادهها از هم ميپاشند. اين مساله به آن معنا نيست كه تمامي زناني كه از همسران خود جدا ميشوند به سمت بزه ميروند. بسياري از اين زنان زندگي آرام و سالمي را در پيش ميگيرند؛ اما عدهاي كه بحرانهاي ديگري دارند و زمينه ارتكاب جرم در آنها وجود دارد، با پيش آمدن طلاق، براي رفتن به سمت بزه مستعدتر ميشوند. نبايد فراموش كرد كه طلاق عملي مجرمانه نيست؛ اما ميتواند عاملي محرك براي وقوع جرم باشد.
تحقيق درباره اين مساله به دليل وجود موانع بسيار دشوار است. در جامعه ما و با توجه به فرهنگ ما، تحقيق درباره جرايم منافي عفت، كار دشواري است؛ مثلا زني كه مورد تجاوز به عنف قرار گرفته، بندرت دست به شكايت ميزند؛ چون احساس ميكند چيزي به دست نميآورد و آبروي خود را از دست ميدهد. احساس ميكند اثبات اين مساله بسيار دشوار است و اگر اين اتفاق علني شود، ممكن است ديگران به او انگ بزنند. عامل فرهنگي، مهمترين مانع تحقيق در اين زمينه است. اطلاعاتي كه درباره بزهديدگي زنان وجود دارد، به دلايل ذكر شده، كمتر از اطلاعات مربوط به بزهكاري زنان است.
روانشناسان در دنيا به اين نتيجه رسيدهاند كه عملكرد خانواده مهمتر از ساختار خانواده است و اگر خانوادهاي نتواند عملكرد مناسب داشته باشد، بايد ساختار را شكست.
در قديم ميگفتند ساختار خانواده بايد به هر قيمتي حفظ شود. حتي اگر والدين با كودكان بدرفتاري ميكنند، پدر بيمسووليت است يا يكي از دو طرف معتاد است يا مثلا يكي از والدين، همسر خود و كودكشان را مورد ضرب و شتم قرار ميدهد. امروزه روانشناسان به اين نتيجه رسيدهاند آسيبي كه چنين خانوادهاي به همراه دارد، بيشتر از طلاق است.
اين روانشناس آماري از كانون اصلاح و تربيت نقل ميكند كه به گواهي آن، نوجواناني كه در اين كانون به سر ميبرند، بيشتر از خانوادههاي آسيبزا (با پدر و مادري كه با هم زندگي ميكنند) هستند، تا خانوادههاي طلاق.
بعد از طلاق معمولا يكي از والدين مسووليت فرزند را بهعهده ميگيرد؛ اما قبل از آن والدين سرگرم دعوا و جدال هستند و براي بچههاي خود وقت ندارند. البته در ايران، بعد از طلاق تازه دعواي والدين شروع ميشود و اين آغاز مصيبت است. اين مساله در كتاب بچههاي طلاق نوشته دكتر تايبر نيز نقل شده است.
در فرهنگ ما مشاوره قبل و بعد از ازدواج و قبل و بعد از طلاق وجود ندارد، معمولا ما نميدانيم براي چه ازدواج ميكنيم و نميدانيم براي چه طلاق ميگيريم. طلاق بد است؛ اما به هر حال وجود دارد و حال كه وجود دارد، بايد طرز برخورد با آن را بياموزيم تا اثرات منفياش را كمتر كنيم. بايد جلسات مشاوره اجباري براي والدين در آستانه طلاق برگزار شود تا آنها بدانند بعد از طلاق چگونه با يكديگر و فرزندان خود رفتار كنند.
كودكان از سنين 7 به بالا سازش بيشتري دارند،كودكاني كه بعد از طلاق با يكي از والدين زندگي ميكنند، قادرند خود را با محيط تطبيق دهند. كودك درك ميكند كه اين شرايط براي او بهتر است. هر روز دوروبرش دعوا نيست و محيطش آرامتر است؛ به شرطي كه پدر و مادر بدرستي با او رفتار كنند. به او بگويند ما همديگر را دوست نداشتيم و نتوانستيم با هم زندگي كنيم. اما هر دو تو را دوست داريم و براي اينكه بهتر زندگي كني، تمام تلاشمان را ميكنيم. جلسات مشاوره به پدر و مادر اين رفتار را ياد ميدهد. به آنها كمك ميكنند با استرس خودشان كنار بيايند تا بتوانند رفتار عادي با فرزند خود داشته باشند و اين استرس را به او منتقل نكنند.
معمولا پدر و مادر خود را گم ميكنند و فكر ميكنند چون فرزندشان رنجيده، بايد به همه خواستههايش تن بدهند. آنها بايد راه رفتار درست با فرزندشان را پيدا كنند و با او عادي برخورد كنند و مطلقا او را وارد انتقامجوييهاي خود از همسر سابقشان نكنند.
به گفته روانشناس، نبودن تامين اجتماعي و مشكلات رفاهي بعد از طلاق، فشار مضاعفي بر روي زنان مطلقه است كه استرسشان را بيشتر ميكند. بايد قانون حمايت از زن يا مرد سرپرست تصويب شود. معمولا زنان، سرپرستي فرزندان را قبول ميكنند و معمولا اين زنان شغل ندارند و مهريه و نفقه خود را هم براي طلاق گرفتن بخشيدهاند. وظيفه دولت است
:: موضوعات مرتبط:
تحقیق و پایان نامه و گزارش کار ,
,
:: برچسبها:
آثار "منفی" طلاق "کودکان" ,
:: بازدید از این مطلب : 3462
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2